ما عید تهران خواهیم بود

 هر وقت با دوستان دور هم جمع می شدیم حرف از مصاحبه های هفته گذشته و بی نتیجه بودن آنها شروع می شد و بالاخره به این سمت پیش می رفت که دو گروه می شدیم عده ای صبر کردن را توصیه می کردند و اینکه بهرحال اوضاع درست می شود و بعضی هم از استرالیایی ها انتقاد می کردند و می گفتند: درست است که دولت استرالیا تضمینی برای دادن کار به مهاجران نمی دهد اما بهرحال تایید شدن مدارک تحصیلی و سابقه کار مهاجران توسط دولت استرالیا، هیچ اعتباری برای کار یابی به آنها نمی دهد و چون یکی از مهمترین فاکتور های ورود به بازار کار داشتن سابقه کاری یا تحصیلی در استرالیا است و خب اینها با هم در تضاد هستند، اگر دولت واقعا خواهان یکسری تحصیل کرده در رشته های مختلف می باشد و به همین دلیل به آنها ویزا می دهد خب باید راهکاری برای رسیدن این آدمها به مشاغل مورد نظر فراهم کند .
به نظر من استرالیا در پروسه مهاجرپذیری ریسک خیلی کمی می کند درست است که قرار است این یک بازی برنده برنده باشد اما شانس برنده بودن کشور مهاجر پذیر از فرد مهاجر بیشتر است.
مهاجرانی که در دسته چهارم قرار دارند همه دارای تحصیلات دانشگاهی هستند و حداقل هزینه شش ماه زندگی را با خود آورده اند، در کل سه حالت ممکنه برای هر یک آنها بعد از ورود پیش بیاید :
اول اینکه فرد مهاجر موفق به گرفتن کار شود، بنابر گفته یک استرالیایی حدود 400 هزار دلار هزینه تربیت یک نیروی متخصص در استرالیاست!
دوم اینکه فرد شروع به فعالیت در زمینه غیر مرتبط با تخصصش می کند و خب باز هم آنها برده اند چون فردی با توانایی بالاتر برای کاری پایین تر گماشته شده است که طبیعتا به بهترین نحو انجام خواهد شد، رانندگان تاکسی در استرالیا بالاترین سطح تحصیلات را در مقایسه با سایر کشور ها دارند.
سوم اینکه فرد بعد از چندین ماه زندگی، پولی که بهمراه آورده است را تا آخرین دلار خرج می کند و به مملکت خویش بر می گردد باز هم آنها از داشتن توریستی با این اقامت طولانی خوشحال خواهند بود.
البته در هر سه اتفاق ممکن است که فرد مهاجر  احساس رضایت بکند یا نکند! این احساس دلیلی است بر شخصی بودن مهاجرت !
حدود یک ماه پیش با دوستانمون قراری گذاشتیم توی centennial park تا در مورد وضع موجود با هم حرف بزنیم و هر کس تجربیاتش را در اختیار سایرین قرار بدهد شاید که با این همفکری راه حلی برای حل معضل بیکاری و تبعات آن  پیدا کنیم، اسم این گردهمایی را هم "بررسی چالش های مهاجرت" گذاشتیم، همه دوستان در مورد اینکه بودن در بحران اقتصادی، شرایط خاصی برای ما فراهم کرده است با یکدیگر هم عقیده بودند هر کس مثالی  از دوستان قدیمی تر خود داشت که راحت تر توانسته بودند وارد بازار کار شوند، اما بهر حال کارهایی که می توانستیم در این

زمان انجام دهیم در دسته بندی زیر خلاصه شد : 

1- تقویت زبان
2- آماده کردن رزومه ای با استاندارد های بازار کار استرالیا 
3- گرفتن مدارکی تکمیلی مرتبط با رشته تحصیلی
4- ایجاد نت ورک (ایجاد ارتباط و داشتن دوستان استرالیایی)

بهر حال اونروز گذشت و بعد از مدتی ما هم تصمیم به برگشتن گرفتیم، چند روز قبل از نوشتن پست پیشین، در حالی که بلیط یکسره به تهران را رزرو کرده بودیم، از طریق نت ورکی که محمد ایجاد کرده بود کاری به او پیشنهاد شد در حالی که همه گرفتن پست مدیریتی را غیر ممکن می دانستند.
درست است که باید زبان فرد مهاجر برای مکالمه های روزمره محیط کار، قابل قبول باشد و حتما باید برای تهیه رزومه وقت زیادی صرف کند و شکی نیست که گرفتن مدرک استرالیایی امتیازی در رزومه او محسوب می شود ولی به نظر می رسد، مخصوصا در این بحران اقتصادی پیش آمده تنها روزنه امید به نت ورک است، برای یکی دیگر از دوستان هم همین روزنه جواب داد، البته گاهی این روزنه، شانس هم نامیده می شود، یک چیزی شبیه ایران خودمون !   

  

 

پی نوشت 1 : ما بلیط یکسره از سیدنی را به دوسره از ملبورن تغییر دادیم چون کار پیشنهادی در ملبورن است.
پی نوشت 2 : در پست قبلی ترجیح دادم برای اصرار به شخصی بودن مهاجرت به کامنتها جواب ندهم اما یک سوتفاهم پیش آمده، منظور من در مسیر قرار گرفتن بود نه اینکه از همان ابتدا در همون جایگاه باشیم .  

 


مهاجرت از مهاجرت

اگه بخوام یک دسته بندی برای مهاجرت ایرانی ها داشته باشم به نظرم میشه به چهار گروه زیر اشاره کرد:

دسته اول در دوران قبل از انقلاب به قصد تحصیل در دانشگاه های معتبر جهانی بار سفر می بستند که گاها هم منجر به اقامت آنها در غربت می شد.
دسته دوم در جریان سالهای انقلاب به اجبار یا به اختیار، برای حفظ حاشیه امنیت خود، کشور را ترک می کردند.
دسته سوم در بحبوبه جنگ برای نجات جان خود یا فرزندانشون با هر ترفندی خود را به ساحل امنی می رسوندند.
دسته چهارم در پس پشت سر گذاشتن همه این سختی ها، در حالی که به خود لقب نسل سوخته می دهند، برای دستیابی به یک زندگی بهتر پای در این بازی می گذارند.

اتفاق جالب این است که این دسته چهارم که ما هم جزو آن هستیم و آزادانه راه مهاجرت را انتخاب کرده ایم در ینگه دنیا با دسته سوم و دوم روبرو می شویم و آنها صمیمانه سعی می کنند که حرفهایشان راهنمایی برای گذران این مسیر پر تلاطم باشد اما حقیقت اینست که ما در شرایط مشابهی با گروه اول هستیم !
چون آنها پای در جاده بی بازگشت گذاشته اند در حالی که برای ما اجباری به ماندن نیست و به محض سنگین تر شدن کفه ی از دست داده ها به فکر بازگشتن می افتیم .
داستان زندگی در مملکت جهان اولی خیلی متفاوت تر از داستان ایران خودمان است به قول محمد "اینجا کسی درد نان ندارد" مثلا یک مهاجر با داشتن یک کار نیمه وقت ابتدایی، می تواند هزینه های اولیه یک خانواده را تامین کند حالا بگذریم از بیمه بیکاری که برای استرالیایی ها قضییه را آسان تر هم می کند، در حالیکه در کشور ما با داشتن دو یا حتی سه شغل، کمر مردم زیر مخارج خم شده است .
به همین دلیل شما احتمالا با افرادی از دسته دوم و سوم مواجه می شوید که نه در مشاغل ابتدایی، ولی بهر حال نه در همان جایی که استحقاقش را دارند مشغول هستند و صد البته از این اتفاق خوشحال و راضی اند  اما برای ما دسته چهارمی ها داستان مهاجرت با این پایان، نمی تواند رضایت خاطری به همراه داشته باشد .


مسلما این دسته بندی و نظرات شامل حال همه مهاجران نمی شود.
این خلاصه ای از گفتگوی من و محمد در هفتمین ماه مهاجرتمان بود که منجر شد به انتخاب مهاجرت به وطن در مقابل نبودن در همان جایگاهی که از آن آمده ایم !
اما ...