پیاده یا سواره

مساحت سیدنی 12144.6 km²  و مساحت تهران 730 km² است و حالا خودتون یه قیاسی

بکنید توی تهران بالاخره آدم شمال و جنوب خودش را با کمک رشته کوه های البرز پیدا میکنه و

بعد از گذشت چندی میتونید ادعا کنید که شهر را بلدید و هر جا که بخواهید برید مشکلی نخواهید

داشت اما اینجا شمال و جنوب را فقط از موقعیت خورشید در آسمان می تونید حدس بزنید و یاد

گرفتن همه شهر را باید فراموش کنید.
همونطوری که در پست "خونه گرفتن"  گفتم اینجا مدل آدرس دادن خیلی متفاوت است کل شهر به تعدادی محله تقسیم شده است و آدرس خلاصه می شود به نام suburb و نام خیابان و شماره پلاک مورد نظر ! نام خیابان در یک محله تکراری نمی باشد پس مشکلی نیست، سایت های زیادی برای کمک به مردم جهت تعیین مسیر وجود داره این برای زمانی است که شما ماشین نداشته باشید که بدون اقرار بگم بدون ماشین به جز راههای نزدیک و روتین را نمی توانید بروید و چنانچه مجبور باشید آدرسی را که تا حالا نرفتید پیدا کنید کار خیلی سخت می شود و 2 تا 4 ساعتی بسته به دوری و نزدیکی مقصد از شما وقت می گیرد .
به همین جهت داشتن ماشین ضروری به نظر می رسد همه افرادی هم که ماشین دارند یا gps دارند یا از street directory استفاده می کنند که کتابی حجیمی است با تمام جزئیات کوچه پس کوچه های سیدنی ! و خب هر سال تجدید چاپ می شود ولی تغییرات اینقدر جزئی است که با چاپ سال 2000 هم شما مشکلی نخواهید داشت !! (حالا فکر کنید تهران بخواهند این کتاب را چاپ کنند.)

در مورد هزینه داشتن ماشین شاید تعجب کنید که هزینه بنزین مصرفی کمتر از بلیط اتوبوس و

قطاراست البته به مدل ماشین و مصرف آن بستگی داره ولی به طور میانگین این ادعای درستی

است، قیمت بنزین بسته به بازار جهانی متغییر است یه رقمی بین 1.18 تا 1.49 دلار در لیتر را

من در این مدت دیده ام و همینطور نوسانی از ابتدای هفته تا تعطیلات آخرهفته هم دارد و اما قیمت بلیط اتوبوس از 2  دلار برای یه ایستگاه است به بالا! که البته می تونید کارتهای اتوبوس به صورت هفتگی یا ده سفره خریداری کنید که یه کم ارزونتر می شود.
اما باید یک نکته دیگر را هم برای گزینه ماشین داشتن در نظر بگیرید و آن هزینه نگهداری ماشین

است که خب خیلی گرونه، شما برای تعویض روغن یه رقمی حدود 80 دلار می پردازید حالا

اشکال فنی که بماند، اینجا هم مثل ایران ماشین ها باید معاینه فنی سالیانه داشته باشند و شما برای هر معاینه فنی و حداقل بیمه اجباری حدودا 1000 دلار در نظر بگیرید.
از طرف دیگه اینجا خبری از تعمیر قطعات ماشین نیست فقط تعویض انجام می شود حتی در مواردی هم که بدنه ماشین در اثر صانحه ای آسیب دیده باشد صافکاری انجام نمی شود و چنانچه مقدور باشه درب و کاپوت ... را تعویض می کنند و گرنه که ماشین را از رده خارج می کنند چون احتمالا هزینه تعمییر بیش از قیمت ماشین می شود .
یه مورد جالب برای ما پیش آمد و اون اینکه لنت ماشین عمرش تمام شده بود و باید تعویض می شد وقتی محمد به مکانیکی رفته بود آقای مکانیک گفته بود که نمی تونه فقط لنت را عوض کنه و باید  کاسه چرخ ... را هم عوض کنه و هزینه این کار 500 دلار است و وقتی محمد ازش خواسته بود که فقط همون لنت را عوض کنه آقای مکانیک گفته که نمی شه و براش مسئولیت داره و نهایتا باید امضا بدی که خواسته خودت بوده ! حالا بگذریم که آخرش چی شد!  

به جز در مرکز شهر که ترافیک دیده میشه در بقیه نقاط رانندگی آسان است بزرگترین مشکل رانندگی در مرکز شهر پیدا کردن جای پارک است که برای خودش داستانی دارد و برای این مورد هم باید لیسانسش را داشت چون علاوه برمحدودیت ساعت پارک و رایگان بودن یا نبودن آن باید هزار تا مورد دیگه را چک کنی تا جریمه نشوی ! به همین جهت است که همه ترجیح می دهند که برای رفتن به مرکز شهر از ترن یا اتوبوس استفاده کنند .

به نظرمن که با همه این موارد که شمردم سواره بودن در سیدنی بهتر از پیاده بودنه ،البته برای سواره بودن گواهینامه هم لازمه که در پست بعدی راجع به آن خواهم نوشت . 

یه کم دلتنگی

این روزها خیلی سریع و بی اتفاق دارند سپری می شوند انگار آدم هر چی سرش خلوت تر باشه عمر براش سریعتر می گذره، تهران از صبح تا شب هزار تا کار انجام می دادیم و وقتی آخر شب می آمدیم خونه به نظر، روز طولانی ای را سپری کرده بودیم و با حسرت انتظار جمعه را می کشیدیم که یه استراحتی کنیم و همیشه هم این جمعه چقدر دور بود! 

اما اینجا تا سر برمی گردونیم  شنبه است البته بازهم از تعطیلات آخر هفته نهایت لذت را می بریم، در کنار دوستان، بسیار هم خوش می گذرد!
چندین هفته متوالی است که با دوستان عزیز نقاط تفریحی سیدنی را شناسایی می کنیم و دور هم جمع می شویم، از حق نگذریم واقعا سیدنی مناظرطبیعی زیبایی داره .
اینها را تعریف کردم چون یکی از دوستان گفته بود که از نوشته هام دلتنگی احساس کرده! البته من تمام سعی ام براین بوده که به دور از احساسات فقط دیده ها و شنیده هام را برای دیگر دوستانی که قصد آمدن دارند بنویسم و امیدوارهستم که این اطلاعات براشون مفید باشه ولی بهرحال هر آنچه از مغز انسان می گذره ملغمه ای از احساس و تفکر است و خب جداسازی آنها کار ساده ای نیست !
به نظرمن مسئله مهاجرت خیلی شخصی است و شاید به تعداد آدمهای مهاجر تجربیات منحصر به فردی بتوان یافت!
ولی فکر کنم برای همه آنهایی که در شهر شلوغی مثل تهران زندگی می کردند و شغلی هم پیشه داشتند تحمل این همه آرامش و بیکاری خیلی توان می خواهد. این نظر اکثریت آدمهایی است که شرایطی مشابه این را تجربه کرده اند و این بیکاری و انتظاری که به نظر بی پایان می آید در کنار همه تجربیات جدید انرژی زیادی لازم داره . 

بحث داغ بچه ها در تعطیلات آخر هفته، نحوه نوشتن رزومه و تکنیک های صحبت کردن در مصاحبه است و البته تبادل تجربیاتشون در طول هفته ای که گذشت ! کم کم همه دنبال یافتن علت هستند، بعضی بالا رفتن نرخ بیکاری به جهت رکود اقتصاد جهانی را عامل می دونند و بعضی نزدیک شدن به آخر سال میلادی را !  

بعضی اوقات هم چند بد و بیراه نثار استرالیایی ها می کنند که خب اگه نیروی متخصص لازم نداشتید و شرایط لازم برای پذیرش مهاجر را ندارید  پس چرا ویزا می دهید !!!!!! 

و گاهی هم آدمها دنبال اشکالی در خودشون هستند مثلا رشته تحصیلی شون خیلی بازار کار نداره یا مهارت آنها در این زمینه کافی نیست !! و خب این عدم اعتماد به نفس حاصله، برای جماعتی که همه در مملکت خودشون صاحب مرتبه های شغلی خوبی بوده اند، دستاورد خوبی نیست !! هر چند که همه خودشون برای یه شروع مجدد آماده کرده بودند ولی آیا نباید نقطه آغازی برای شروع یافت !

صنعتی اصفهان

چند روز پیش یکی از دوستان برام عکسهای مسافرتشون را به اصفهان فرستاد و من کلی دلم برای اصفهان و صنعتی تنگ شد. قرار بود ما هم توی این مسافرت همراهشون باشیم ولی چون دو روز قبل از پروازمون بود منصرف شدیم .  
 
یاد سلف و خورشت چمن ، یاد جاده ابریشم و تالارها ، یاد جنگل و کوه سید ممد ، یاد نقلیه و سوپر امین ، یاد مخابرات و بازارچه ،یاد امتحانات چهار ساعته جزوه باز...  
یاد همه خوشی ها و سختی هاش به خیر
 

زندگی و آرامش؟

اولین بار که شنیدم اینجا طبق قانون  بچه زیر ۱۳سال نمی تونه در خونه تنها گذاشته بشه، نمی دونستم دلم برای بچه ها بسوزه یا والدین آنها ؟
دنیای عجیبیه، در مملکت ما بچه های ۹-۱۰ ساله خودشون یه پرستار بچه اند و در مواقع ضروروی مراقبت از خواهر و برادر هاشون را انجام می دهند اما اینجا حتی اجازه داده نمی شه که تو خونه تنها باشند !
این مسئله فقط به اینجا ختم نمی شه قبل از پخش هر برنامه در تلویزیون رده سنی مجاز برای تماشای برنامه اعلام می شود و پدر و مادر مسئولیت کنترل بچه ها شون را دارند که فرزندانشون حق تماشای برنامه را داره یا نه ! برای دیدن فیلم در سینما هم این محدویت وجود داره اگه سن شما برای دیدن فیلمی کافی نباشه به شما بلیط فروخته نخواهد شد!
به نظر من در تعیین این رده بندی ها نهایت سخت گیری هم اعمال میشه !  هم در انتخاب نوع فیلم و هم در حداقل سن مجاز !
اینجا برای دیدن فیلم های اکشن که به راحتی در تلویزیون ما نمایش داده می شه و بچه ها هم  در کنار خانواده تماشا می کنند، حتما باید۱۵-۱۶ سال تمام داشته باشی !
حالا بگذریم از فیلمهای کپی هالیوودی که به وفور در اختیار همه قرار داره و بچه ها از کنار خیابون می خرند و می بینند و خانواده از وجودشون هم بی خبر است!
این محدودیت ها باز هم ادامه دارد مثلا برای خرید سیگار و مشروب و ورود به کازینو و بار و ... هم  با رده سنی مواجه هستید! (و در پرانتز بدانید که شما هیچگاه مشروبات الکلی را در سوپر مارکت و مغازه های مواد غذایی نمی بینید و طبق قانون فروشنده باید مشروب را در پاکت گذاشته و به دست شما دهد .)

جوانتر ها هم آن چنان تفریحاتی ندارند ،نهایت خوش گذرونی آنها اینه که آخر هفته بروند کنار دریا آفتاب بگیرند و موج سواری کنند یا بروند یه رستورانی ،باری ... و همین آنها را راضی می کنه و شما رضایت و آرامش را در آنها می بینی .
این رضایت و آرامش به رده سنی خاصی هم محدود نمیشه ،همه اینجا آرام و راضی اند ، آره من هم موافق هستم که این آرامش به هزاران عامل خارجی هم وابسته است که ما در کشورمون نداریم اما هیچ کجا هم مدینه فاضله نیست !
من می خوام یه چیزه دیگه بگم یه عامل درونی به مردم کمک می کنه که حس خوشبختی داشته باشند، این ساده دیدن زندگی است که به اینها آرامش می ده، به اینها آموزش داده می شه که چطور خوشبخت زندگی کنند و از هر آنچه که دارند لذت ببرند و ما مردمانی هستیم، بسیار پیچیده که زندگی را خیلی سخت می گیریم و همیشه  ناراضی ایم ! با این فلسفه که انسان به دنیا می آید که سختی بکشد!
 تو ایران کم نیستند آدمهایی که امکاناتشون خلیی بیشتر از یه شهروند استرالیایی است اما این آرمش را در آنها نمی بینی ! یا حتی خود ما که زندگی را در این محیط آغاز کردیم به واسطه نداشتن ذهن ساده نگر نمی تونیم مثل خودشون از زندگی در استرالیا لذت ببریم و همه چی را خسته کننده و تکراری بدون هیجان می بینیم !  
به مرور زمان من فهمیدم که اصلا دنیای اینها با ما فرق داره ، به قول یکی از دوستان ما هر جا برویم جهنم را هم با خودمون می بریم !!!!