یکسال گذشت ...

امروز یک سال از خروج ما از ایران می گذره و این بهانه ای شد برای نوشتن
چه سریع و چه کند گذشت، مثل همیشه اگه به تک تک لحظات فکر کنی انگار عمری را سپری کردی و گرنه انگار دیروز بود
این یکسال پر بوده از خاطرات خوب و بد، اتفاقات تلخ و شیرین که بودنشان به خاطره کردن این سال در ذهن کمک می کند
یکسالی که مثل روزهای ابتدایی زندگی یک نوزاد تازه متولد، پُر بود از اولین تجربه ها، اولین آشنایی ها، اولین لمس از ناشناخته ها
مواجهه با دنیایی عجیب و متفاوت با آنچه در آن بودیم
هر روز تعدادی تازه متولد می آیند و برای تو امکان آشنایی های جدید را فراهم می آورند
آدمهایی که با دلایل متفاوتی پا به این دنیای جدید می گذارند   

 

یکی اومده درس بخونه  و بر گرده که بهتر پول درآره، شاید هم بهتر خدمت کنه
یکی اومده درس بخونه اما هدفش تبدیل ویزای دانشجویی به دائمه
یکی اومده که چون می خواد بره آمریکا پس منتظر پاسپورت اینجاست
یکی اومده که نقطه عطفی در زندگی اش ایجاد کنه شاید شروعی مجدد و ایجاد فرصت های بیشتر برای آینده ای بهتر
یکی اومده چون خسته بوده از هر آنچه پشت سر داشته، اومده تا همه را به فراموشی بسپاره
یکی اومده تا فرار کنه از خودش از خانواده اش از فرهنگش از مردمش از کشورش
یکی اومده چون دیگه نمی تونسته تاب بیاره  اون همه نا عدالتی در حق زنان را
یکی اومده به خاطر بچه هاش  

یکی اومده تا از کابوس محل کارش نجات پیدا کنه
یکی اومده به دنبال زندگی سالم بدون دروغ بدون فریب بدون ریا
یکی اومده تا استعداد هاش هدر نره چون دیگه جای رشد نداشته
یکی اومده دنبال بهترینها
یکی اومده فقط از سر تفنن
یکی اومده و با خودش گفته حالا بریم ببنیم
.
.

اینجا پره از داستاهای مهاجرت

به نظر من مهم نیست که آدمها چرا اومدن ولی مهمه که چرا می مونند آخه همیشه که هدف محقق نمی شه
گاهی از دیدن بعضی ها لبخند به لبت می آید گاهی آهی از ته دلت بر می آید، گاهی افسوس، گاهی غبطه 
اینجا هم مثل همه جا زندگی خاکستری است