عادت می کنی

عادت می کنی 

به نموندن در ترافیک بیشتر از پنج دقیقه 
به نشنیدن صدای بوق
به راه دادن آدمها وقتی راهنما می زنی 
به ظاهر نشدن عابر پیاده وسط خیابون 
به بودن خانم ها و آقایون همه جا در کنار هم 
به رفتن سوپر سر کوچه با همون لباس توی خونه
به زل نزدن آدمهای توی خیابون به صورتت
به مودب بودن بغل دستی ات توی اتوبوس یا قطار 
به انجام شدن کار توسط رئیس بانک به خاطر یه صف دو نفره
به تیک خوردن لیست کارهات با تلفن و اینترنت
به شنیدن مدام کلمه sorry 
به دیدن آدمهایی با ملیت های مختلف
به تنفس هوایی پاک و پر اکسیژن
به دیدن آسمون آبی


و البته عادت می کنی
به نبوییدن بوی عطر عزیزانت
به نشنیدن صدای آشنایی
به ندیدن مکانهایی که ازشون عمری خاطره داری
به نرفتن صبح زود دربند و درکه و دارآباد 
به نساختن آدم برفی
به نخوردن آش ظهر جمعه خونه مامان
به نشنیدن صدای اذان سر ظهر
به ندیدن رنگ آبی لاجوردی
به نداشتن شوقی برای نوروز
به نبودن کنار سفره هفت سین
به دور بودن از جایی به نام وطن