در مورد چی بنویسم ؟

اولین بار وقتی ویزامون آمد و من می خواستم اطلاعاتی راجع به استرالیا و مایحتاج سفر به این سر دنیا بدست بیاورم، طبق عادت رفتم سراغ گوگل عزیز، نتیجه این جستجو دیدن ده ها وبلاگ از دوستان تازه مهاجرت کرده بود که تجربیات خودشون را در اختیار دوستان در انتظار مهاجرت قرار داده بودند و این شروع وبلاگ خوانی من بود، چندی بعد دیدم بهتر است من هم رسالتم را انجام بدم، دیگران نوشتند من استفاده کردم حالا نوبت منه که بنویسم تا مهاجران آینده، بخوانند.
با اینکه حدود شش سالی حداقل روزی هشت ساعت از وقتم پای کامپیوتر گذشته، هیچوقت وبلاگ خوان نبودم شاید وقتش را نداشتم یا اصلا پیش نیومده بود که پای به دنیای وبلاگ بذارم، اما حالا چیزی که زیاد دارم وقت است، به هر وبلاگی که می رسم سرکی می کشم و این کار، گاهی ساعتهای زیادی طول می کشد ولی من گذر زمان را حس نمی کنم، خلاصه آنکه فکر کنم معتادش شدم ! به نظرم آدمهایی که وبلاگ می نویسند چند دسته اند :
آدمهایی که وبلاگ را دفتر خاطرات خود می دانند 

 شاید بیشتر ما در دورانی از زندگی مون، دفترچه خاطرات قفل داری داشتیم که همه وقایع ریز و درشت روزانه را در آن ثبت می کردیم و از این کار لذت می بردیم، خب این روزها نسخه وبلاگی آن هم زیاده، با این تفاوت که این بار قفلی به آن نخورده و خواندن برای همه مجاز است، جالبه که گاهی این وبلاگ ها توسط مادران برای فرزندانشون نوشته می شه شاید که در آینده براشون جالب باشه یا توسط پزشکی که خاطرات روزانه بیماران خود را می نگارد.
آدمهایی که برای رفع دلتنگی می نویسند 

آنها از  غم و غصه هاشون، از ناراحتی هاشون، از دلتنگی هاشون می نویسند تا آروم شوند و گاهی اصلا براشون مهم نیست که این نوشته ها مخاطب داشته باشند یا نه،گاهی دوستانی پیدا می کنند که برای همدردی، با هم به گفتگو می نشینند و این از غم و غصه آنها می کاهد در واقع چه خواننده چه نویسنده می فهمند که آدمهای دیگری هم در فاصله ای نه چندان دور، دست به گریبان مشکلات سخت تری هستند و این به آنها آرامش می ده.
این فرهنگ قدیمی ماست طبق عادت وقتی دلتنگ می شیم دنبال گوش شنوایی می گردیم که حرفهامون را براش بزنیم ولی انگار توی این دور و زمونه گوش شنوا که محرم هم باشه یافت نمی شه برای همین آنهایی که به این عادت خو کرده اند، نا شناس، برای غریبها درد و دل می کنند.
آدمهایی که برای اشاعه طرز تفکرشون می نویسند 

 گاهی نویسنده می نویسه چون این را وظیفه خودش می دونه که برای آگاهی بشر یه کاری بکنه، اما یه فرقی بین وبلاگ و کتاب و رساله و مقاله هست چرا می آید توی وبلاگ می نویسه این چند دلیل داره شاید از تابو ها حرف می زنه یا شاید حرفهایی می زنه که جاهای دیگه این اجازه بهش داده نمی شه، شاید هم اصلا وبلاگ را آگاهانه انتخاب کرده و دلش مخاطب محدودتری می خواد بهر حال وبلاگ هم ابزاری است برای بیان عقاید و تفکرات یک فرد.
آدمهایی که مقاصد تجاری دارند
خب این آدمها تکلیفشون روشنه اوایل وقتی این وبلاگ ها را می دیدم تعجب می کردم یا شاید هم عصبی می شدم اما بعد با خودم فکر کردم این آدمها از هر روشی برای افزودن به تعداد بازدید کنندگانشان استفاده می کنند، حالا درسته که این روشها ممکنه از نظر من و بعضی های دیگه درست نباشه ولی خب برای هدف آن شخص، حتما جواب میده که اصرار به ادامه دادنشون دارند.
آدمهایی که یه جوریند  
دراین مدت به وبلاگ هایی برخورد کردم که خود را به کذب خانم و یا آقا معرفی کرده اند و به این وسیله با جماعتی ارتباط برقرار کرده اند یا بعضی ها داستانهای باور نکردنی را به عنوان خاطرات زندگی شون نگاشته اند و بعد از آنکه دستشان برای خواننده ها رو شده اظهار کرده اند "خب راست و دروغش چه مهمه؟ " به نظرم من هم مهم نیست اما خوبه در تیتر وبلاگشون ذکر کنند که داستان می نویسند.اصولا صداقت چیزی است که این روزها در بین ما گم شده و دیگه از شنیدن حرف دروغ یا گفتن آن آزرده نمی شیم، شاید واقعا برای خیلی ها اصلا مهم نباشه که تحت چه عنوانی یه مطلب را می خونند.  

 

حتما با خودتون می گید که این مطلب چه ربطی به استرالیا و مهاجرت و اینها داشت؟
موضوع اینه که من همچنان به هدف اطلاع رسانی، مطلب می نویسم و این اواخر عنوان جدیدی به نظرم نمی رسه. 

البته نباید توقع داشته باشید که همه اطلاعات را  از یک وبلاگ بدست آورید چون آدمها در موقعیتهای متفاوتی هستند و هر کس در یک زمینه ای اطلاعات بیشتری داره، یکی دانشجوست، یکی سر کاره، یکی توی خونه است، یکی خانم، یکی آقا، یکی نیمه خالی لیوان را می بینه، یکی زیادی همه چی را مثبت می بینه، یکی عاشق خارجه است، یکی عشق ایرانه ... و همه این آدمها داستان مهاجرت خودشون را دارند این شمایید که باید این اطلاعات را غربال کنید ضمنا بعضی مسائل واقعا توضیح دادنی نیست باید شخصا تجربه کنید با نوشتن چند خط یا گذاشتن چند عکس شما لمسی از موضوع نخواهید داشت و همین هاست که  مهاجرت را سخت یا هیجان انگیز می کنه.