کمک به حافظه

بعد از گذشت پنج سال از زندگی مشترک، بار ها پیش آمده که افسوس خوردم از اینکه افکار و احساسات خودم در آغاز این راه ثبت نکردم چون زمان تاثیر خودش را داشته و من حرفهای زیبا، انگیزه های قشنگ و تفاهماتمون را غبار گرفته از ته ذهنم بیرون می کشم تا انرژی ای برای مقابله با سختیهای زندگی بدست بیارم .به همین خاطر حالا هم که به نوع دیگر در نقطه آغازین راهی هستم دلم می خواهد این فرصت را از دست ندهم و بنویسم .
بنویسم از آغاز راه مهاجرت.


از وقتیکه که معلوم شد واقعا رفتنی هستیم هر تکه از وسایلمون نامی شخصی از آشنایان را به خود گرفت و امروز اولین قسمت آن از خانه خارج شد و این حس عجیبی با خود به همراه داشت شاید اگر مطمئن بودم روزی دوباره خونمون را پر می کنیم این حس را نداشتم ولی خب حالا این احتمال وجود داره که تدریجی خالی شدن ، پر شدنی در پس خود نداشته باشه .
این روزها هرجا که می ریم حرف از استرالیا و زندگی خوب و البته سختیهاش است اما من هیچ حسی ندارم نه خوشحالم نه ناراحت .
این بی تفاوتی را خودم خیلی دوست دارم چون دارم بدون پیش ذهنیت قدم در راه جدیدی میگذارم  البته این به این معنی نیست که اطلاعات کافی جمع نکردم بیشتر منظورم اینه که واقع بینانه به مسئله نگاه می کنم و خیلی امیدوارم این حس در ادامه راه کمکم کنه همچنین خواندن مطالبم در این وبلاگ ....