عادت می کنی

عادت می کنی 

به نموندن در ترافیک بیشتر از پنج دقیقه 
به نشنیدن صدای بوق
به راه دادن آدمها وقتی راهنما می زنی 
به ظاهر نشدن عابر پیاده وسط خیابون 
به بودن خانم ها و آقایون همه جا در کنار هم 
به رفتن سوپر سر کوچه با همون لباس توی خونه
به زل نزدن آدمهای توی خیابون به صورتت
به مودب بودن بغل دستی ات توی اتوبوس یا قطار 
به انجام شدن کار توسط رئیس بانک به خاطر یه صف دو نفره
به تیک خوردن لیست کارهات با تلفن و اینترنت
به شنیدن مدام کلمه sorry 
به دیدن آدمهایی با ملیت های مختلف
به تنفس هوایی پاک و پر اکسیژن
به دیدن آسمون آبی


و البته عادت می کنی
به نبوییدن بوی عطر عزیزانت
به نشنیدن صدای آشنایی
به ندیدن مکانهایی که ازشون عمری خاطره داری
به نرفتن صبح زود دربند و درکه و دارآباد 
به نساختن آدم برفی
به نخوردن آش ظهر جمعه خونه مامان
به نشنیدن صدای اذان سر ظهر
به ندیدن رنگ آبی لاجوردی
به نداشتن شوقی برای نوروز
به نبودن کنار سفره هفت سین
به دور بودن از جایی به نام وطن  

در مورد چی بنویسم ؟

اولین بار وقتی ویزامون آمد و من می خواستم اطلاعاتی راجع به استرالیا و مایحتاج سفر به این سر دنیا بدست بیاورم، طبق عادت رفتم سراغ گوگل عزیز، نتیجه این جستجو دیدن ده ها وبلاگ از دوستان تازه مهاجرت کرده بود که تجربیات خودشون را در اختیار دوستان در انتظار مهاجرت قرار داده بودند و این شروع وبلاگ خوانی من بود، چندی بعد دیدم بهتر است من هم رسالتم را انجام بدم، دیگران نوشتند من استفاده کردم حالا نوبت منه که بنویسم تا مهاجران آینده، بخوانند.
با اینکه حدود شش سالی حداقل روزی هشت ساعت از وقتم پای کامپیوتر گذشته، هیچوقت وبلاگ خوان نبودم شاید وقتش را نداشتم یا اصلا پیش نیومده بود که پای به دنیای وبلاگ بذارم، اما حالا چیزی که زیاد دارم وقت است، به هر وبلاگی که می رسم سرکی می کشم و این کار، گاهی ساعتهای زیادی طول می کشد ولی من گذر زمان را حس نمی کنم، خلاصه آنکه فکر کنم معتادش شدم ! به نظرم آدمهایی که وبلاگ می نویسند چند دسته اند :
آدمهایی که وبلاگ را دفتر خاطرات خود می دانند 

 شاید بیشتر ما در دورانی از زندگی مون، دفترچه خاطرات قفل داری داشتیم که همه وقایع ریز و درشت روزانه را در آن ثبت می کردیم و از این کار لذت می بردیم، خب این روزها نسخه وبلاگی آن هم زیاده، با این تفاوت که این بار قفلی به آن نخورده و خواندن برای همه مجاز است، جالبه که گاهی این وبلاگ ها توسط مادران برای فرزندانشون نوشته می شه شاید که در آینده براشون جالب باشه یا توسط پزشکی که خاطرات روزانه بیماران خود را می نگارد.
آدمهایی که برای رفع دلتنگی می نویسند 

آنها از  غم و غصه هاشون، از ناراحتی هاشون، از دلتنگی هاشون می نویسند تا آروم شوند و گاهی اصلا براشون مهم نیست که این نوشته ها مخاطب داشته باشند یا نه،گاهی دوستانی پیدا می کنند که برای همدردی، با هم به گفتگو می نشینند و این از غم و غصه آنها می کاهد در واقع چه خواننده چه نویسنده می فهمند که آدمهای دیگری هم در فاصله ای نه چندان دور، دست به گریبان مشکلات سخت تری هستند و این به آنها آرامش می ده.
این فرهنگ قدیمی ماست طبق عادت وقتی دلتنگ می شیم دنبال گوش شنوایی می گردیم که حرفهامون را براش بزنیم ولی انگار توی این دور و زمونه گوش شنوا که محرم هم باشه یافت نمی شه برای همین آنهایی که به این عادت خو کرده اند، نا شناس، برای غریبها درد و دل می کنند.
آدمهایی که برای اشاعه طرز تفکرشون می نویسند 

 گاهی نویسنده می نویسه چون این را وظیفه خودش می دونه که برای آگاهی بشر یه کاری بکنه، اما یه فرقی بین وبلاگ و کتاب و رساله و مقاله هست چرا می آید توی وبلاگ می نویسه این چند دلیل داره شاید از تابو ها حرف می زنه یا شاید حرفهایی می زنه که جاهای دیگه این اجازه بهش داده نمی شه، شاید هم اصلا وبلاگ را آگاهانه انتخاب کرده و دلش مخاطب محدودتری می خواد بهر حال وبلاگ هم ابزاری است برای بیان عقاید و تفکرات یک فرد.
آدمهایی که مقاصد تجاری دارند
خب این آدمها تکلیفشون روشنه اوایل وقتی این وبلاگ ها را می دیدم تعجب می کردم یا شاید هم عصبی می شدم اما بعد با خودم فکر کردم این آدمها از هر روشی برای افزودن به تعداد بازدید کنندگانشان استفاده می کنند، حالا درسته که این روشها ممکنه از نظر من و بعضی های دیگه درست نباشه ولی خب برای هدف آن شخص، حتما جواب میده که اصرار به ادامه دادنشون دارند.
آدمهایی که یه جوریند  
دراین مدت به وبلاگ هایی برخورد کردم که خود را به کذب خانم و یا آقا معرفی کرده اند و به این وسیله با جماعتی ارتباط برقرار کرده اند یا بعضی ها داستانهای باور نکردنی را به عنوان خاطرات زندگی شون نگاشته اند و بعد از آنکه دستشان برای خواننده ها رو شده اظهار کرده اند "خب راست و دروغش چه مهمه؟ " به نظرم من هم مهم نیست اما خوبه در تیتر وبلاگشون ذکر کنند که داستان می نویسند.اصولا صداقت چیزی است که این روزها در بین ما گم شده و دیگه از شنیدن حرف دروغ یا گفتن آن آزرده نمی شیم، شاید واقعا برای خیلی ها اصلا مهم نباشه که تحت چه عنوانی یه مطلب را می خونند.  

 

حتما با خودتون می گید که این مطلب چه ربطی به استرالیا و مهاجرت و اینها داشت؟
موضوع اینه که من همچنان به هدف اطلاع رسانی، مطلب می نویسم و این اواخر عنوان جدیدی به نظرم نمی رسه. 

البته نباید توقع داشته باشید که همه اطلاعات را  از یک وبلاگ بدست آورید چون آدمها در موقعیتهای متفاوتی هستند و هر کس در یک زمینه ای اطلاعات بیشتری داره، یکی دانشجوست، یکی سر کاره، یکی توی خونه است، یکی خانم، یکی آقا، یکی نیمه خالی لیوان را می بینه، یکی زیادی همه چی را مثبت می بینه، یکی عاشق خارجه است، یکی عشق ایرانه ... و همه این آدمها داستان مهاجرت خودشون را دارند این شمایید که باید این اطلاعات را غربال کنید ضمنا بعضی مسائل واقعا توضیح دادنی نیست باید شخصا تجربه کنید با نوشتن چند خط یا گذاشتن چند عکس شما لمسی از موضوع نخواهید داشت و همین هاست که  مهاجرت را سخت یا هیجان انگیز می کنه.  

استرالیایی واقعی

 توضیح :  نمی دونم چرا وقتی این مطلب را ویرایش کردم به عنوان مطلب جدید منتشر شد اول با خودم فکر کردم حذفش کنم تا نظم و ترتیب ثبت مطالب را حفظ کنم اما دیدم این استرالیایی های واقعی به اندازه کافی نادیده گرفته شده اند من دیگه نادیده نگیرمشون .

 

هفته پیش یکی از معلم ها خبر برگزاری مراسمی در روز National Language را داد و از همه خواست تا یکی از داستان های معروف کودکان را به زبان مادری بخونند و یادداشتهایی را هم  برای نمایش در مراسم این روز تهییه کنند، پس این موضوع بحث کلاسها در طول هفته شد . 

در یکی از کلاسها از همه خواستند که نظرشون را در مورد اینکه به چه کسی استرالیایی گفته می شود بیان کنند خب هر کسی نظری داشت یکی معتقد بود هر کی در استرالیا زندگی می کنه! دیگری می گفت هر شخصی که ملیت استرالیایی داره و خب من هم گفتم هر کسی اینجا به دنیا آمده !! که البته با اعتراض همه دوستان مواجهه شد، یکی خیلی جدی رو کرد به من و گفت "تو خودت هم استرالیایی هستی! چه برسه به بقیه !! "

در کلاس دیگر بحث به سمت نژاد پرستی کشیده شد و خب باز هم هر کسی از دید خود داد سخن می راند. معلم اون روز که خود آمریکایی است، پس در استرالیا مهاجر محسوب می شود، معتقد بود که نژاد پرستی در سیدنی دیده می شود و مخصوصا در مورد بچه هایی که در حال تحصیل هستند، او از تجربه خود در مورد فرزندانش برای ما تعریف کرد و می گفت که پسر کوچکش هر روز صبح از او می خواهد که به مدرسه نرود چون بچه های دیگه اذیتش می کنند!شاید تعجب کنید، اما خب لهجه آمریکایی خیلی با استرالیایی فرق داره  !   

همچنین می گفت که بچه ها در مدارس توی گنگ های ملیتی قرار دارند : عرب ها ،چینی ها ، سیاه ها ... و همه برای داشتن قدرت بیشتر با هم در رقابتند و خب اگه کسی عضو یکی از آنها نباشه مورد آزار قرار می گیره و این موضوع نگران کننده ای است !  

به نظر من وقتی که فردی مهاجرت می کنه ناخودآگاه خودش را با بومی های آن کشور برابر نمی دونه و خب اگه موردی هم پیش بیاد که بتونه ندید بگیره این کار را می کنه، ولی در مورد بچه های آنها که اینجا به دنیا آمدند و  بزرگ شدند، دیگه قضییه فرق می کنه، آنها خودشون را استرالیایی می دونند و نسبت به کوچک ترین عملی واکنش شدید نشون می دهند!  

اینجا خانواده های چینی ای هستند که 3 تا 4 نسل در استرالیا زندگی کرده اند و حالا تصورش را بکنید یکی بهشون می رسه و می پرسه where are you from  ؟!!!! 

بهر حال معلم کلی برای چشم بادامی ها دل سوزاند که شما هیچ وقت از این نژاد پرستی رهایی ندارید و با خوشحالی به من گفت  " ممکنه تا حرف نزنی کسی متوجه نشود تو استرالیایی نیستی!!  " و من بهش نگفتم که این موضوع برای من اهمیتی نداره !

در کلاس بعدی حرف به استرالیایی های واقعی رسید، زمانی که کاپتان کوک به این جزیره آمد مردمانی در آن زندگی می کردند که این جزیره را خانه خود  می دونستند  !!

زمانی که انگلیسی ها پرچم خود را بر زمین کوبیدند قتل عام آنها هم شروع شد، خودشون معترفند که در بعضی از مناطق تا 100% آنها را کشته اند !!  و بعد هم به بهانه اینکه آنها شایستگی بزرگ کردن بچه هاشون را ندارند، فرزندانشون را  از آنها گرفته اند و به خانواده های سفید پوست داده اند و آنها را Aboriginal نامیدند .

بعد از گذشت سالها وقتی همون بچه ها بزرگ شدند اعتراض هاشون را به ساکنین جدید جزیره آغاز کردند که هنوز هم ادامه دارد ...   

آنها گاهی در مرکز شهر دیده می شوند که در حال نواختن موسیقی سنتی خودشون هستند .  

بهر حال مراسم National Language Day هم برگزار شد و استرالیایی ها با زبانهای مادری متفاوت در آن شرکت کردند، اما خبری از استرالیایی های واقعی نبود !  

همراه خود چه بیاوریم ؟

یکی از دوستان از من خواسته بود که در مورد اینکه چه وسایلی را بهتر است با خودمون به استرالیا بیاوریم مطلبی بنویسم .
در بین ایرانی های اینجا همه مدلی یافت می شود، کسی که تمام خونه و زندگی اش را با خودش آورده از یخچال و گاز و ماشین لباسشویی بگیرید تا اسباب بازیهای بچه اش و از این اتفاق هم خیلی راضی است چون معتقده وقتی وارد خونه اش میشه احساس آرامش داره و به اصطلاح این موضوع از حس غربتش کم می کنه، از اون طرف ما هم فقط با دو چمدان به سیدنی آمدیم حتی اضافه بار هم نداشتیم و البته ما هم از این تصمیم راضی هستیم، به همین دلیل من فکر کنم گذشته از نیاز واقعی آدم و یا در نظر گرفتن جنبه اقتصادی این مورد خیلی به روحیات آدم بستگی داره، وقتی که دل آدم یه چیزی را می خواد فکر کردن با دلیل و منطق راهی به جایی نمی بره پس هر چی را که دوستش دارید با خودتون بیارید.  

اما باید یه کم شرایط را در نظر بگیرید هنگامی که شما وارد شهری در استرالیا می شوید شرایط زندگی شما تا مدتها موقت است و نمی تونید خیلی وسایل را خریداری کنید چون هیچ چیز معلوم نیست مثلا یکی از دوستان ما بعد از چهار ماه اقامت در سیدنی تونست کاری در ملبورن پیدا کنه و خب مجبور شدند کلی هزینه انتقال وسایلی که باخودش از ایران آورده بودند یا اینجا خریده بودند را پرداخت کنند و در اون لحظه از داشتن آنهمه بار خوشحال نبودند.
شما همه نیازهای زندگی را می تونید اینجا برآورده کنید اما بحث بر سر قیمتی است که باید پرداخت شود بعضی از اجناس تقریبا هم قیمت ایران است یا بهتر است بگویم ، بعضی از اجناس هم قیمت و هم کیفیت ایران پیدا می شود خوب آخه این موضوع هم سلیقه ای است اگه کسی در ایران مبلمان مارک فلان می خریده خب اینجا هم تقریبا همون قیمت است اما اگر ساخت ایران را استفاده می کرده اینجا باید پول بیشتری برای کیفیت بهتر پرداخت کند اما بعضی چیزها خارج از بحث کیفیت بی دلیل گران است که همراه داشتن آنها مفید به نظر می رسد.  

     ۱- حتما چند جفت کفش با کاربریهای مختلف به همراه داشته باشند چون برای یک کفش خیلی معمولی که احتمالا شما نمی پسندید، صد دلار باید هزینه کنید خانها ممکنه کفشهای ارزون تر پیدا کنند ولی در مورد انتخاب دلخواه، کارشون از آقایون سخت تر است. 

     ۲- با آنکه احتمالا شنیدید سیدنی اصلا سرد نیست و همیشه بهار است باید بگم اصلا اینطور نیست و ما یه کمی سرمای زمستونی اینجا را تجربه کردیم به همین جهت توصیه می کنم حتما لباس گرم همرا ه داشته باشید مثل پالتو و ژاکت های بهاره ای که بتونید روی لباس تون بپوشید چون سیدنی آب و هوای متغییری داره و آدم همیشه باید یه لباسی همراه داشته باشه . 

     ۳- اصولا لباس اینجا گرون است اما این حرف بیشتر برای لباس های رسمی مصداق دارد مثل کت و شلوار یا کت و دامن و یا لباس شب، توصیه من اینه که حتما به اندازه مصرف چند ماه اول لباس همراه داشته باشید، ولی نه اینکه خودتون را از لذت خرید در حراجی ها محروم کنید. 

     ۴- از بین وسایل آشپزخونه به نظرم یک سرویس جم و جور تفلون همراه داشته باشید خیلی اقتصادی است. 

     ۵- به همراه داشتن یه سشوار مسافرتی خوبه ولی به خانمها توصیه می کنم همه لوازم آرایش مورد نیاز را با خودشون بیارند چون حتی مارک های معروف هم قیمتشون اینجا گرون تر از ایران است، احتمالا به جهت بعد مسافت، هزینه حمل بار بیشتری برای کالاهای وارداتی پرداخت می شود ! 

     ۶- در مورد خوراکیها یه کم موضوع پیچیده است، گمرگ فرودگاه سیدنی یه جورایی سلیقه ای با این موضوع برخورد می کنه مثلا از بین آجیل های ما فقط بادامها را دونه دونه جدا کرد و ریخت دور و برامون توضیح داد چون بادام خام است! ما که نفهمیدیم مگه گردو و پسته خام نیست؟ اما دوستان دیگه بادام هم آورده اند، اصولا به هر کس یه چیزهایی را اشکال می گیرند، اما یه چیز خیلی مهم است که همه مواد خوراکی حتما بسته بندی شده و برچسب تولید کننده داشته باشند .
باور کنید در فروشگاههای ایرانی اینجا همه جور خوردنی یافت می شود حالا ممکنه گرونتر باشه اما با در نظر گرفتن پول فریت و اضافه بار همون میشه، ولی به نظرم با خودتون ادویه و زعفران و چای بیاورید، آوردن سبزی خشک هم شاید خوب باشه اما بسته به مصرف بالاخره مجبور می شوید از فروشگاههای ایرانی خرید کنید . 

     ۷- داروهایی را که مصرف می کنید حتما همراه داشته باشید و یه مقدار هم داروهای معمولی مثل سرماخوردگی یا مسکن .  

     ۸- گوشی موبایل، وب کم، هدست با میکروفن و اگر پیدا کردید یه تبدیل دوشاخه برق به مدل استرالیایی برای ابتدای کار خیلی لازمه، اصولا گوشی موبایل اینجا گرونتره.  

     ۹- همراه داشتن یک ست ملحفه هم توجیه اقتصادی دارد.

   ۱۰- حتما مدارک مورد نظرتون را ترجمه شده همراه داشته باشید مخصوصاگواهینامه رانندگی .

   ۱۱- و در آخر هر چی را که از دلتنگی شما کم میکنه .  

 لطفا سایر دوستان چنانچه  مورد دیگری  به نظرشون می رسه در قسمت نظرات به لیست بالا اضافه نمایند.
علی: در مورد وسایل آشپزخانه بهتر است ابزار Brand قابل آوردن مثل آبمیوه گیری، تستر و ضمنا ست قاشق و چنگال و میوه خوری همراه باشد.   

منیژه: تجربه من این است که همراه داشتن جاروبرقی ، اتو و کتری هم در ابتدای اقامت بسیار مفید است. (اینجا کتری غیر برقی جنس خوب خیلی کم پیدا می شود ) . 

فرزاد: اگه اهل کتاب هستید و شبها باید کتاب بخونید،یادتون نره که چند جلد با خودتون بیارید. البته نه اونقدر که وزنش زیاد بشه بابتش اضافه بار بدید !

نذری در سیدنی

آدمها بعد از مدتی زندگی دور از وطن، اولین چیزی که از یادشون می ره تقویم ایرانی است البته حق هم دارند همه قرارهای کاری، برنامه مدرسه بچه ها، وقت دکتر ... خلاصه همه زندگی بر پایه تاریخ و زمان است و خب مجبورند زندگی شون را با تقویم میلادی پیش ببرند و کم کم رخداد های علامت خورده در تقویم شمسی از هر نوعی که باشه چه تاریخی، چه مذهبی فراموش میشه.  
چند روز پیش عاشورا بود، وقتی برای خرید به یکی از مغازه های افغانی رفته بودیم تلویزیونی که همیشه شوهای ایرانی پخش می کرد اونروز نوحه سرایی امام حسین (ع) را نشون می داد، این تنها نشانه ای از محرم در سیدنی بود که من دیدم، با خودم فکر کردم شاید مسجد Auburn مراسمی برای این روز داشته باشه،برام جالب بود بدونم در سیدنی خبری از عاشورا هست یا نه؟ اما با به یاد آوردن این موضوع که  آنها سنی هستند و بعید به نظر می رسه که برنامه ای داشته باشند، از خیر Auburn رفتن گذشتم. 
اما وقتی یکی از دوستان که آنها  هم اولین محرم خود را در سیدنی می گذرونند گفت که قراره نذری بپزه، حس خیلی خوبی داشتم، راستی چه جالب آدم بیست هزار کیلومتر اینورتر از همه اون شور و حال ها نذری بخوره! خلاصه که ما امسال در این سر دنیا هم نذری خوردیم، اونهم از نوع قورمه سبزی که درست کردنش اینجا خیلی سخته، چون شما نمی تونید به راحتی سبزی پیدا کنید، یه چیزهایی به اسم سبزی اینجا فروخته می شه ولی عطر و طعم و تنوع سبزی های خودمون را ندارند، ولی این یکی عالی بود .
تهران دیگه مدل نذری دادن یه جورایی صنعتی شده همه دوستان و آشنایان نذرهاشون را می گذارند روی هم  و توی خونه یکی شون که از همه بزرگ تره، بساط دیگ و دیگچه را علم می کنند و یک آشپز ماهر هم می گند بیاد و خلاصه در نهایت صاحبان نذری دیگ را همی می زنند و حاجتی  می خواهند، اما دوست ما با کمترین امکانات، توی آپارتمان، بدون دیگ و دیگچه روی اجاق معمولی با چندین بار غذا درست کردن نذرش را ادا کرد ، نذرشون قبول .  

 

پی نوشت : گویا مراسمی در سیدنی برگزار شده است که فیلم های آن را در  youtube می تونید ببینید. 

 

  

سال 2009

سیدنی اولین شهر جهان است که سال نو میلادی را جشن می گیرد و به همین جهت دراین شب پذیرای تعداد بیشماری توریست از سراسر دنیا است، آنهایی که مشتاقانه در انتظار سال نو هستند، ما هم برای همراه بودن با این جماعت مشتاق، سختی را بر جان خریدیم و با دوستان عزیز در یکی از محل های  تعین شده 12 ساعت به انتظار سال نو میلادی نشستیم . همانگونه که انتظار می رفت همه چیز مرتب و منظم و دقیق پیش بینی شده و نهایت دقت برای حفظ امنیت لحاظ گشته بود، از قسمت قسمت کردن همه نواحی اطراف Harbour Bridge، که داری چشم انداز خوبی بودند بگیرید تا گشتن تک تک کیف ها برای همراه نداشتن مشروبات الکلی.  

بالاخره با شمارش معکوس سال نو گشت  و ما شاهد یکی از بزرگترین آتش بازی های جهان بودیم، زیبایی این رویداد را با عکس و فیلم نمی توان نشان داد، اما شاید دیدن چند تصویر خالی از لطف نباشد .  

کریسمس مبارکمون !

این چند روزه شهر تعطیله، از چهارشنبه همه به استقبال کریسمس رفتند به مناسبت تولد حضرت مسیح بعضی ها شب کریسمس را دور هم جمع می شوند و بعضی خانواده ها نهار را در کنار هم هستند و هدیه های زیر درخت کاج و کادوهایی را که بابانوئل شب قبل در جوراب های آویزان شده گذاشته است، را باز می کنند .
به همین جهت شهر خلوت که چه عرض کنم خالی از سکنه به نظر می آید .
من همیشه فکر می کردم مردم برای استقبال از کریسمس، درخت کاج تزیین می کنند ولی جالبه که اینها بیرون خانه های خود را نیز با ریسمانهای رنگارنگ چراغانی می کنند و هر کی به سلیقه خودش ازعروسک های بابا نوئل در حیاط خونش استفاده می کنه بابانوئل از پشت بام آویزان است یا روی نرده های ایوان نشسته یا روی دیوار داره راه می ره و این تزئینات در شب بسیار دیدنی هستند.
فردا ی روز کریسمس را Boxing Day می نامند در این روز فروشگاهها قیمت را 30 تا 40 درصد پایین می آورند و سیل مردم است که به سمت آنها سراریز می شوند، آنچنان که در اخبار دیدم در بعضی از شعب Myer و David Jones مردم از ساعتها قبل پشت در ایستاده بودند، البته ما هم برای دیدن و کسب تجربه، حوالی ظهر به یکی از مراکز بزرگ تجاری سیدنی رفتیم  ولی از نظر من داستان بیشتر جنبه جلب مشتری داشت تا حراج واقعی !
اینها دیده های من در این چند روزه بود اما شنیده ها حاکی از آن است که بزرگترین جشن قراره شب سال نو برگزار بشه، گویا آتش بازی بزرگ و با شکوهی  در Opera House و Harbour Bridge خواهیم داشت و اینگونه روایت شده است که چنانچه بخواهید جایی برای استقرار در آن حوالی بیابید باید ساعتها زودتر آنجا باشید و انتظار طولانی را تا ساعت 12 شب متحمل شوید، بهر حال همه معتقدند که ارزش یک بار دیدن را دارد .
از همه اینها که بگذریم تبریک گفتن کریسمس توسط جماعت ایرانی به همدیگر، تعجب من را برانگیخت من نفهمیدم از کی ایرانی ها تولد مسیح را به هم تبریک می گویند، یعنی حضرت مسیح برای ایرانی های مقیم خارج از کشور عزیزتر است؟ 

از اون عجیب تر مهمونی دادن ایرانی ها به مناسبت کریسمس و جمع شدن همه آشنایان دور و نزدیک کنار همدیگر است، درسته که ما ایرانی ها از هر فرصتی برای دور هم جمع شدن و خوش گذرونی بهره می بریم ولی وقتی یکی برگرده به شما بگه "مهمونی کریسمس"، خونه فلانی دعوتیم، آدم یه کم جا می خوره !
روز کریسمس از دست صدای جشن و مهمونی همسایه ها، یه سری رفتیم بیرون و جالب بود که همه افرادی را که دیدیم، مهاجرانی با تقویم غیر میلادی بودند و تعطیلاتشون را در دامن طبیعت می گذروندند! 

رستورانهای ایرانی هم از روزها قبل برای جشن و سرور شب کریسمس و سال نو، تبلیغات وسیعی داشته اند، اما دلم می خواد بدونم چرا  اونها شب یلدا را  بهانه ای برای کسب درآمد بیشتر خود قرار نداده بودند؟ 

 

الفبای فارسی یا عربی؟

خط و زبان دو موضوع و دو مورد جداگانه هستند و به هیچ وجه زبان تابع خط نیست.
الفبای ایرانی در آغاز به صورت ابجد مردف بوده است و خط لاتین هم که مأخوذ از خطوط کهن ایرانی‌ست، هنوز بر همان ردیف ابجد و هوز استوار است. تغییر شکل الفبای ایرانی به صورت کنونی، پس از اسلام روی داد و آن چنین بود که شعوبیه ایرانی برای تسهیل در فراگیری الفبا کوشیدند و حروف همسان را از نظر صورت و ردیف صوتی در کنار هم قرار دادند تا برای نوآموزان، فراگیری آن آسان باشد و نامش را الفبای پیرآموز گذاشتند.
 زبان فارسی از روزی که حکومت ایران از خلافت بغداد اعلام استقلال کرد، از زمان سلجوقیان ایران زبان رسمی، یعنی زبان دیوانی این ملک بوده است، یعنی مکاتبات اداری و حکومتی به این زبان انجام می‌گرفت، یعنی امور دربار در چارچوب این زبان طرح و بحث می‌شد. در آن دوران که ما درباره‌اش حرف می‌زنیم حکومت و مذهب ارتباط تنگاتنگی باهم داشته‌اند. زبان رسمی حکومت را مذهبی تعیین می‌کرد که حکومت برایش شمشیر می‌زد. در مقطعی که ایران جزیی از خلافت بزرگ اسلامی بود بطبع زبان رسمی نیز زبان اسلام، یعنی عربی بود. تمام اسناد، نامه‌ها، دستورات و حتی کتاب‌های علمی به این زبان نگاشته می‌شدند. شعرای ایرانی در فاصله دو قرن اول پس از میلاد پیامبر به زبان عربی شعر گفته‌اند تا جایی که شما نمی‌توانید یک نمونه شعر فارسی ساخته شده در این مقطع را بیابید.  

با اینکه به گواه تاریخ دهها دانشمند بزرگ ایرانی در این فاصله ظهور کرده‌اند اما این دانشمندان تمام آثار خویش را به عربی نگاشته‌اند و یک نمونه بارز ابوموسی محمد خوارزمی است که امروزه دانشمندی عرب شناخته می‌شود در حالی که نیست! اما با پیدایش سلسله سلجوقی نوعی استقلال همه جانبه از دستگاه خلافت بغداد حاصل شد. نوعی بیداری ملی بوجود آمد. چیزی که آینه تمام و کمال آن شاهنامه فردوسی است. قرنها سکوت شکسته شد و حال در سیستم جدید زبان جدیدی بایستی نقش جایگزین عربی را بازی می‌کرد. این جایگزین بوضوح می‌بایست بیشترین تشابه و تقارب را به زبان رسمی قبلی می‌داشت. زیرا با وجود تحول در سیستم حکومتی و سلسله حاکم، عنصر مذهب تغییر نکرده بود. زبان رسمی جایگزین، رسم الخطی مانند عربی لازم داشت، بایستی اکثر واژگانش عربی می‌بود.این زبان جایگزین می‌بایست توانایی شیفت ملایم و راحت به عربی و بالعکس را در متون خویش دارا می‌بود. بنظر شما کدام یک این ویژگیها را داشت؟ ترکی یا فارسی؟ در آن زمان زبان ترکی کمترین وجه مشترک با عربی داشت، الفبای آن الفبای اورخون بود، کمترین تعداد واژگان عربی در آن نفوذ کرده بود، نمی‌شد آنرا با حروف عربی نگاشت (امروز هم نمی‌شود و به همین علت است که ممالک ترک زبان از الفبای لاتین که مناسبتر است استفاده می‌کنند). ترکی، زبانی از خانوداه زبان‌های آلتاییک و یا التصاقی است و این ویژگی آنرا بکل از زبان عربی متمایز می‌کند. اما زبان فارسی خصوصیات مورد نظر را داشت و دارد. با همان الفبای عربی نگاشته می‌شود، بسیاری از لغات آن عربی هستند، شعر آن همانند عربی، بر مبنای اوزان عروضی ساخته می‌شود و این تشابه به قدری بی‌حد و مرز است که بیگانگان فارسی را لهجه‌ای از عربی تصور می‌کنند.   

 

 

این مطالب را از روی اینترنت جمع آوری کردم و بالاخره برای من مشخص شد که بعد از حمله مسلمانها به ایران همه باید از زبان و خط عربی استفاده می کردند و همین که ما الان به زبان فارسی صحبت می کنیم نتیجه یک مقاومت مردمی است.  

در حین جستجو به مورد دیگری هم برخورد کردم، گویا قبل از انقلاب قرار بوده که سیستمی فراهم آید که برای نگارش زبان فارسی به جای حروف عربی از حروف لاتین استفاده شود که به واسطه انقلاب پروژه به نتیجه نرسیده است اما گویا عده ای همچنان موافق این پیشنهاد هستند و برای اجرایی کردن آن تلاش می کنند. (می تونید این سایت را ببینید )

کنسرت ابی

شنبه شب کنسرت ابی در یکی از بهترین سالنهای سیدنی برگزار شد و جای همه شما دوستداران صداش خالی بود. به ما که خیلی خوش گذشت چون همه آهنگهای قدیمی اش را خوند و ما هم تونستیم خاطراتمون را تجدید کنیم . علاوه بر آن، دیدن حدود 2500 ایرانی در قلب سیدنی حس خوبی به آدم می داد .

من یه فیلم کوتاه می گذارم ولی اگه به Youtube دسترسی دارید آهنگ خلیج فارس را دوستان گذاشتند .  

 

محله اعراب Auburn

در ادامه نوشته قبل می خوام راجع به عربهای مقیم سیدنی یه اطلاعاتی بهتون بدم که شاید براتون جالب باشه، بیشترین تعداد مسلمانهای سیدنی را عرب ها و تر ک ها تشکیل می دهند عربها که بیشتر هم لبنانی هستند در محله ای به نام Auburn زندگی می کنند، اصولا وقتی شما وارد این محله می شوید فضای متفاوتی را در مقایسه با سایر نقاط سیدنی تجربه می کنید.
از قیافه آدمها، چیدمان مغازه ها ، مدل ماشین ها و رانندگی شون ( تنها محله ای که ماشین های اسپرت شده با صدای موزیک دیده می شه ) وآگهی های کلاسهای قرآن و تفسیر پشت شیشه مغازه ها ... همه و همه حس متفاوتی را به آدم القا می کنه.
البته من به شخصه این محله را دوست دارم چون آدم را یاد ایران می اندازد مغازه هایی که تا سقف گونی برنج روی هم گذاشتند و از بیسکوئیت ساقه طلایی دارند تا مهر و تسبیح ،سوپر مارکت هایی با کنسروهای قورمه سبزی و فسنجون، فیلمها و سریال های روز تلویزیون ایران،  قصابی هایی با برچسب گوشت حلال ...
اصولا شیرینی های سیدنی به مذاق ما ایرانی ها خیلی خوش نمی آید به همین جهت باقلوای عربها در بین ایرانی ها طرفدار زیاد داره به همین جهت است که ایرانی برای خرید و همچنین رفتن به رستورانهای ایرانی که چند تایی شون درAuburn است رفت و آمدشون به این محله زیاد است ( بهرحال ایرانی ها به خوش خوراکی معروفند !) ولی به نظر نمی رسه ایرانی های زیادی در این محله زندگی کنند .
اما اتفاقاتی که من درباره اعراب شنیده ام :
گویا چندی پیش جنگ خیابانی بین اعراب و اوذی ها (استرالیایی ها) در Auburn  در می گیرد و در یک کلام جنگ بر سر این بوده که عربها معتقد بودن که باید قانون مسلمانها در شهر اجرا بشود و اینکه چرا خانمها حجاب ندارند و با پوشش درست به خیابان نمی آیند ... نهایتا هم امام جمعه اعراب برای آرام کردن اوضاع گفته بود که آنهایی که اینجا زندگی می کنند باید استرالیا را کشور خودشون بدونند ....، من خیلی اطلاعات دقیقی ازاین ماجرا ندارم .
اخیرا گویا چند مرد عرب  دختری استرالیایی را می ربایند و ... و خب این اتفاق جنجال بزرگی را در پی داشته ، بالاترین مقام روحانیت اعراب، که امام جماعت بزرگترین مسجد سیدنی در Auburn می باشد درمصاحبه با یک خبرنگار گفته بود :" اگر گوشت را بگذارید بیرون و گربه آنرا  بخورد، مقصر شمایید یا گربه؟" 
چند وقت بعدش هم یه فیلم مستند از زندگی روزمره ایشون در تلویزیون پخش شد که نشون می داد فرد مثبت و متواضعی است و سعی شده بود در این فیلم جلوه مثبتی به اسلام و مسلمین و مخصوصا به این فرد بدهند و درآخر فیلم گزارشگر دوباره به حرفی که قبلا زده بود اشاره کرد، او اینبار برای برطرف کردن مسئله گفت : "خب اگه من  خانمهای شما را گوشت خطاب کردم مردهای عرب را حیوان نامیدم " بالاخره سر و ته قضییه را جمع کردند .
بهرحال اعراب در این شهر از وجهه خوبی برخوردار نیستند شاید هم به همین خاطره که ما دوست نداریم عرب شناخته بشیم .